جمعه

تعلق خاطر خميني به سران متصوفه

خمینی از سرسپردگان محی‌الدین ابن عربی بود و آراء و نظرات خميني در آثارش ، 98 درصد منطبق بر نظرات ابن عربي است. ابوبكر بن عربی ، مشهور به "محي الدين" یک صوفی زندیق و ملحد بوده که در فصوص الحکم خود می نویسد: "من در مکاشفه ، شیعیان را به صورت خوک دیدم." اعتقادات ابن عربي درباره خداوند بسيار نزديك است به اعتقادات مذهب هندو و شايد اين امر در ارادت خميني نسبت به او بي تأثير نبوده باشد. خاطرنشان مي سازد که صوفیه که منكر ولايت امامان آل محمد (ص) و مدعی مقام معنوی ايشان هستند [چنان كه حكام و سلاطين مدعي مقام دنيوي امامان هستند] رسماً مورد لعن امامان معصوم قرار گرفته اند. سران صوفيه از سوي خلفاي عباسي براي مخالفت با امامان آل محمد (ص) حمايت مي شدند. امام هادي(ع) درباره آنها فرمود: « به اين فريبكاران كه خلفاي شيطان و تخريب كنندگان ستونهاي دين هستند اعتنا نكنيد. آنها اظهار زهد مي كنند براي تن پروري و شب زنده داري مي كنند براي صيد چارپايان و گرسنگي مي كشند تا رام كنند چارپاياني را براي پالان نهادن. لااله الّا الله نمي گويند مگر براي فريب مردمان. اندك نمي خورند مگر براي پركردن ظرف هاي بزرگ و ربودن دل نادانان. با مردم سخن مي گويند براي تظاهر به محبت خدا و ايشان را آرام آرام و نهان در چاه ضلالت خود مي افكنند. اورادشان رقصيدن و دست زدن است و اذكارشان آواز خواندن. پيروي نمي كنند اين فرقه را مگر سفيهان و باورمند نمي شوند به آنان جز كم عقلان. پس هر كس به زيارت يكي از اينان رود يا بر سر قبر يكي شان به قصد دعا و زيارت بايستد ، به زيارت شيطان و عبادت بتان رفته و هر كس يكي از ايشان را ياري كند همانند اين است كه يزيد و معاويه و ابوسفيان را ياري كرده باشد.» پس يكي از ياران امام (ع) سؤال كرد: حتي آناني از ايشان كه به حق شما معترف باشند؟ امام پاسخ فرمود:      « كسي كه به حقوق ما معترف باشد در راه عقوق ما قدم نمي نهد و با ما به مخالفت نمي پردازد. به درستی که آنها پست ترین طوايف صوفیه خواهند بود و صوفيه همگي از مخالفان ما هستند و راه آنان غير از راه ماست و هم ايشانند مجوس و نصاراي اين امت.»[1]  خميني و نظامش سران صوفیه چون ابن عربی و مولوی (صوفيان سنيِ بي اعتقاد به شريعت و دشمنان سرشناس تشیع) را در ایران احياء نمودند. خمینی در نامه به گورباچف نيز وی را به مطالعه آثار ابن‌عربی و ملاصدرا توصیه می کند. حال ببينيم آثار ابن عربي كه خميني بر آن شرح نوشته و گورباچف را به مطالعه آن توصيه مي كند چيست؟ به عنوان يك نمونه ، ابن عربي در فصوص الحكم خود درباره گوساله پرستي قوم بني اسرائيل در زمان غيبت حضرت موسي (ع) و خشم شديد آن حضرت پس از بازگشت و آگاهي از اين امر ، مي نويسد: خشم حضرت موسي به سبب گوساله پرستي قوم خود نبود بلكه به سبب محدود شدن آنها به پرستش تنها يكي از جلوه هاي خداوند بود! يعني چرا آنها تنها گوساله را پرستيده اند ، بلكه بايد هر چيز كه چشمشان بر آن افتد را بپرستند! لبته ابن عربي توضيح نمي دهد كه چرا: اگر گوساله پرستي بني اسرائيل گناه نبود خداوند امر به كشتار در ميان آنها كرد؟ [از نظر ابن عربي و ديگر معتقدان به وحدت وجود ، بين خدا و مخلوقاتش اتحاد وجود داشته و خدا در مخلوقات حلول دارد. در واقع خدا هیچ چیز نیافریده ، بلکه اشیاء همه تجلیات ذات خدا هستند و از آن رو كه غير از خدا هيچ چيز وجود ندارد پس هركس كه در برابر بتي سجده مي كند در واقع در برابر خدا سجده كرده است! اين لبّ كلام  وحدت وجود است که اگر خوب در آن تعمق شود می رسد به اینکه "همه چیز خداست!" و نهایتاً خواهد رسید به این که: "خدایی وجود ندارد!"  خاطرنشان می سازد که ابن عربی که بنیانگذار این ایده شیطانی است خود را "خاتم الاولیاء" می خواند!] ابن عربی حماقت و وقاحت را به جایی رساند که درباره آیه لعن ابلیس در قرآن پس از تمرّد از امر الهی مبنی بر سجده بر آدم (ع) گفت: مقصود از این لعن ، ارتقای درجه و مقام است و قهر محبوب از شدت علاقه است ، زیرا شیطان حاضر نشد بر غیر خدا سجده کند! خميني هم بر كفريات ابن عربي در "فصوص الحكم" (كه ادعا مي كند به او وحي شده!) شرح نوشته و آن را تأييد مي كند! [همین قدر که خمینی محب و پیرو اوست برای تخطئه ابن عربی کافیست!] ابن عربي درباره "فتوحات مكيه" خود نيز مدعي است كه: "خداوند خود آن را بر من املاء كرده است!" سطر سطر آثار ابن عربي كفر محض است كه براي تحميل آن به ديگران و عوام فريبي ، در آن از آيات و روايات استفاده كرده است. عالم نمايانِ هم مسلك ابن عربي براي نهان ساختن كفر اين مطالب ، در آثار خود از عبارات غامض و پيچيده استفاده كرده و هركس كه اين كفريات را زير سؤال ببرد از سوي ايشان متهم به جهل و ناداني مي شود. شيعه نمايانِ آنها نيز براي گريز از احاديث لعن صوفيه توسط امامان ، از عنوان "عرفان" به جاي "تصوف" استفاده مي كنند. خميني از نظر عقيدتي يك "صوفي" بود و تنها اغراض سياسي سبب شده بود كه از باب فقاهت وارد شود. خميني پس از پيروزي انقلاب در نامه اي به محمدي گيلاني به او دستور مي دهد كه متعرض "سلطان حسين تابنده" (قطب سابق دراويش گنابادي) نشود گرچه وي سابقه همكاري با رژيم پهلوي را داشت. ملاصدرا نیز کسی بود که به سبب اندیشه های الحاد آمیز ، از سوی علمای بزرگ شیعه طرد و تبعید گشته بود. در جاي جاي مثنوي مولوي نيز [كه خامنه اي آن را "اصول اصول دين ما" مي خواند و كتابخانه ها و كتابفروشي ها در ايران مملو از آن است] تخطئه تشيع با بيان احاديث جعليِ خلفاي غاصب و تعريف و تمجيد از اين خلفا ، زير سؤال بردن حركت امام حسين در عاشورا و انكار مهدويت و... به چشم مي خورد. صرف سرودن يك شعر درباره اميرالمؤمنين ، مولوي را شيعه نمي سازد! بايد توجه داشت كه مكتوباتِ صد در صد دروغ ، خريدار ندارد بنا بر اين همواره دروغ ها در لابلاي سخنان راست عرضه مي شود. مثنوي نيز خالي از اين قاعده نبوده است [رجوع كنيد: "نقد مثنوي" (قابل دانلود در اينترنت)].
« و علمايشان (مردم آخرالزمان) شريرترين خلق خدا در زمین هستند و به فلسفه و تصوّف تمایل دارند.»
                                                                                                                        امام حسن عسكري (ع)




[1] - حديقة الشيعه - سفينة البحار ، ج2 - البدعة و التحرف